دلتنگم و پرواز گلستان هوسم نیست
گلزار به آسایش کنج قفسم نیست

می گریم و چون شمع امیدی ز کسم نیست
می نالم و مانند جرس دادرسم نیست

در هجر تو بایست که یک عمر بنالم
افسوس که از ضعف بجز یک نفسم نیست

گرمست ز بس صحبت دستم به گریبان
مخمورم و بر ساغر می دسترسم نیست

بر هم زدم از ذوق اسیری پر و بالی
ورنه سر پرواز ز کنج قفسم نیست

چیند همه کس دامن گل زین چمن و من
چون غنچه بجز چیدن دامان هوسم نیست

از قطره شبنم ز گلستان چه درآید
از بهر تماشای تو این دیده بسم نیست

دل بسکه طبیب از غم عشقش شده روشن
برخاطر آیینه غبار از نفسم نیست
-

{-35-}{-35-}{-35-}
11 امتیاز + / 0 امتیاز - 1393/01/27 - 09:52 در شعر و داستان
پیوست عکس:
44696246444046824809.jpg
44696246444046824809.jpg · 433x650px, 31KB
دیدگاه
MaeDeh

... بود عزیز{-35-}

1393/01/27 - 09:59
yalda

مَـمـنــــونـَــO-/ {-154-}

1393/01/27 - 10:23

باز نشر توسط